برای دردانه ام

سفر زيارتي به قم و جمكران و كاشان

بهونه زندگيم من فرصت دارم كه كودكم را بزرگ كنم ؛ سعي خواهم كرد كمتر سخت بگيرم و بيشتر تائيدش كنم ؛ از جدي بودن دست بر ميدارم و بازي را جدي ميگيرم  ؛بيشتر از آنكه به ساعتم نگاه كنم به او نگاه ميكنم ؛ خدايا شكرت كه هنوز دير نشده.......  وقتي شما به دنيا اومدي و يه جورايي با خدا راز و نياز كرده بودم كه دختر باشي و صحيح و سالم كه هم اسمت رو تو گوشت معصومه بزاريم و هم هر وقت شد ببريم  حرم حضرت معصومه .  خيلي وقت بود كه ميخواستيم و عملي نميشد تا اينكه بالاخره روز 23 مرداد به اتفاق بابا جون و عمه جون و پسر عمه هاي مهربون   حدوداي ساعت 4 عصر راه افتاديم به سمت قم  و حدود 9:30 رسيديم . و رفتيم جايي كه من از طرف...
23 مرداد 1392

23 و 24 ماهگي و چكاپ و ماه رمضون و رفتن به سيرك

دلبندم اول از همه بزار بگم كه يه دنيا دوست دارم ........و امااندر احوالات شما بايد بگم كه تازگي ها مرباي آلبالو رو خالي خالي ميخوري ؛ و تو اين زمان از زندگيت لازانيا و پيتزاي خونگي رو هم براي اولين بار تست كردي و بسيار خوشت اومد؛ همینطور گل کلم شور و ترشی رو ... تو پست قبل گفته بودم كه افتادي و يه خط عمودي بر اثر برخورد با ستون سيماني ايجاد شد ... همون حادثه باعث شده كه خطي روي نوك بينيت باقي بمونه . نماز خوندت پيشرفت كرده و حالت قنوت و سجده رو انجام ميدي و زير لب هم ورد ميخوني....... و لباتو هي تكون ميدي. شعر انار رو هم كه ياد آور زمان مدرسه ما بود رو حفظ شدي و خيلي باحال ميخوني..... از اشكال اينا رو  كاملا ميشناسي...مربع ؛ م...
21 مرداد 1392

عيد فطر و برگشتن ساعت كاري ماماني به قبل از تولد مهرسا جون

کاش دانه های دلم همچون  اناری  پیدا بود،             هر دانه هزار دانه تو را  دوست  می دارد، کاش... لحظه ای در چشم من خود را تماشا می کردی                     تا  باورت شود تا کدامین اوج  عاشق  توام.   هر کجا باشی جایت  سبز  ،       هر چه باشی لبانت پر  خنده  ، اما مرا همین بس که            &nb...
20 مرداد 1392

تولد دو سالگی

امید زندگی  دومین سال تولدت هم افتاد به ماه رمضون و ما نتونستیم برنامه ی خاصی برا تولدت تدارک ببینیم .... اما سال دیگه کاملا از ماه رمضون در میاد و میوفته یه 5 شنبه که میتونیم مطابق میلمون برنامه ریزی کنیم .ایده های زیادی برا تولدت به ذهنمون اومد ولی نهایتا تصمیم گرفتیم امسال هم با افطار یکی کنیم و خونه برگزار کنیم البته خانواده های من و بابایی رو در دو روز جدا و پشت سر هم دعوت کردیم که هم راحتتر بتونیم پذیرایی کنیم و هم خودشون راحت باشن .و امسال نه خواستیم بی تم باشه  و نه تم دار کامل ....با توجه به علاقه ی شما به کارتون باب اسفنجیاین تم رو انتخاب کردیم البته میشه گفت بیشتر برا کیک ... چند جا سر زدیم و بالاخره کیک شما رو به قناد...
14 مرداد 1392

تب بالا و بيماري رزئولا (سرخ جوش)

عزيزتر از جانم  شب چهارشنبه 19 تير و مصادف با اولين روز ماه رمضون داشتي بازي ميكردي و منو بوس ميكردي كه حس كردم بدنت خيلي داغه ... دستم رو رو پيشونيت گذاشتم  و ديدم تب داري... بابا جون گفت كلا هوا گرمه و  بازي كرده و گرمش شده...خلاصه شب هي تند تند بيدار ميشدم و تبت رو چك ميكردم و ديدم با وجود استامينوفني كه داده بودم از هر 6 ساعت اما كماكان تب داري.. اين شد كه صبح اول وقت برديمت در مانگاه و دكتر عمومي بعد از معاينه و پرسيدن علائم ( آب ريزش نداشتي و سرفه نميكردي  و بي حال هم نبودي) گفت ويروسيه و شياف و شربت استامينوفن داد و آنتي بيوتيك سفكسيم . داروهات رو به موقع ميداديم اما تبت قطع نميشد و مدام دست و پات رو ميشستيم و شب...
8 مرداد 1392
1